روزی روزگاری دو فروشنده کفش که به شرکتهای متفاوتی تعلق داشتند به یک کشور آفریقایی فرستاده شدند تا بازار کفش را در آن سرزمین بررسی کنند.

اولین فروشنده از این ماموریت خود متنفر بود. آرزو داشت که او را به این مأموریت نمی فرستادند. فروشنده دوم عاشق این مأموریت بود و به نظرش رسید که فرصت گرانبهایی را به شرکت او می دهند. وقتی این دو فروشنده وارد کشور آفریقایی شدند، درباره بازار محلی برای کفش مطالعه کردند و هر کدام تلگرافی برای شرکت خود فرستادند. فروشنده اول که دوست نداشت به این سفر برود، در تلگرافش نوشت: سفر بی فایده ای بود هیچ بازاری در این کشور وجود ندارد هیچ کس کفش نمی پوشد.

اما فروشنده دوم که این سفر را فرصت ایده الی ارزیابی کرده بود نوشت: سفر عالی بود فرصت مناسب بازاری نامحدود است اینجا هیچ کس کفش نمی پوشد.

یک داستان یک تلنگر

داستان استدلال درست

داستان ریاضی

فروشنده ,کفش ,سفر ,نمی ,کشور ,فرصت ,کفش نمی ,نمی پوشد ,نوشت سفر ,را به ,کس کفش

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

قاسم احمدی خرمشهری بابونه teste-hoosh فرهنگ خوی FARHANGKHOY خلاصه کتاب اصول سرپرستی ناصر ابرقویی zhplus75 مقالات حوزه شبکه و تجهیزات شبکه شماره دعانویس در ولنجک09013148570, شماره دعانویس در الهیه09013148570, شماره دعانویس در جردن09013148570, شماره دعانویس در اقدسیه09013148570, شماره دعانویس در فرما seoblack bazi